در این مقاله به نقد و بررسی جدیدترین اثر مارتین اسکورسیزی یعنی «ایرلندی» پرداختهایم. با نقد و بررسی فیلم Irishman بازی رایانه همراه باشید.
موسیقی متن فیلم مرد ایرلندی |
جهت توقف موسیقی برروی آیکن Stop کلیک کنید |
این مقاله حاوی اسپویل داستانی فیلم «ایرلندی» است.
نقد و بررسی فیلم Irishman
ایرلندی واپسین فیلم اسکورسیزی است؛ پختهترین اثر او و یکی از بزرگترین و بهترین فیلمهای او. فیلمی ساده، عمیق و انسانی که چکیدهی همهی آثار اوست و بازتاب راستین آنها. به نظرم ایرلندی، شخصیترین اثر اسکورسیزی است؛ گرچه از همان ابتدا چنین به نظر نمیرسد. در ایرلندی خبری از آن ریتم تند و خشونت خاص فیلمهای او نیست؛ آن جوانی و نشاط همیشگی در این فیلم دیده نمیشود و سردی و تلخی خاصی بر پیکرهی فیلم نقش بسته است. بسیاری از مخاطبان ممکن است از سادگی بیش از اندازهی فیلم تعجب کنند. مثلا جایی که فرانک، با بازی رابرت دنیرو، به خاطر دخترش، با مغازه داری دعوا میکنند و با خشونت به سر و صورت او میزند، دوربین تنها در فاصلهای دور از صحنه ایستاده و ماجرا را نگاه میکند. به غیر از یک نما، باقی سکانس با یک لانگ شات گرفته شده است. جالب است که با وجود این سادگی، از همان نمای نخست، میتوان تشخیص داد که این فیلم، اثری از اسکورسیزی است. و البته همچنان فیلم با تمام قوا و شکوه در برابرمان ظاهر میشود. در این سکانس، اسکورسیزی با فاصله نگه داشتن دوربین خود از صحنه، در واقع بر خود فعل و نه کاراکتر تاکید میکند؛ چرا که مهمترین چیز از یک کاراکتر برای نزدیک شدن به احساسات او، صورت اوست و مهمتر از همه چشمان او؛ که بهترین راه برای نشان دادن آن، کلوزآپ است و نه هیچ چیز دیگری.
در لانگ شات اما عموما فیلمساز از کاراکتر فاصله میگیرد و بدین شکل، فعل را برجسته میسازد. بدین گونه، فیلمساز قادر خواهد بود کاراکتر را از فعل او جدا سازد. فعل را بد بداند؛ اما کاراکتر را نه! مهمترین کار اسکورسیزی در این سکانس، بد نشان دادن خشونت است که اوج آن هنگامی است که به کلوزآپ پگی کات میخورد. برخی از مخاطبان از نحوهی نمایش دادن رابطهی پگی با فرانک ناراضیاند. آنها میگویند این رابطه بسیار در سطح رها شده و بخش بسیار کوتاهی از فیلم به آن اختصاص داده شده است. با آنکه با بخش دوم این جمله موافقم، اما به هیچ روی معتقد نیستم که این رابطه سطحی از آب در آمده؛ بلکه به نظرم اسکورسیزی با مهارتی مثال زدنی قادر شده این رابطه را برای ما باور پذیر در بیاورد. نمونهاش هم این سکانس کوتاه است که از فرط سادگیاش، چندان جدی گرفته نمیشود. حال آنکه همین سکانس نتایج مهمی بدست میدهد:
اول، دوربین فیلم است و چگونگی برخورد او. دوربینی که همیشه در صحنههای خشونت آمیز فیلم دور میایستد و تنها فعل را تماشا میکند. یکی از مثالهای خوب در این مورد، سکانسی است که فرانک توضیح مختصری در مورد راسل، با بازی جو پشی، به ما میدهد. او میگوید همهی جادهها به راسل ختم میشدند. و راسل هم در ادامه رو به دوربین، این موضوع را تایید میکند. انگار دارد این را به راوی فیلم – و البته به ما – میگوید و راوی هم بلافاصله دست به کار میشود تا این حرفش را از طریق چیزی که فرانک به او میگوید، بوسیلهی تصویر اثبات کند. این نما در واقع یک نمای ذهنی است. چنین چیزی نمیتواند در واقعیت به وقوع بپیوندد. انگار خود راوی دارد چنین نمایی را متصور میشود که راسل بیواسطه با او سخن میگوید. اما بزرگترین پرسشی که به ذهن میآید، این است که بالاخره این راوی کیست؟ چه ویژگیهایی دارد و چگونه آدمی است؟ آیا خود فیلسماز است یا نه؛ یک شخصیت مستقل در فیلم است که اسکورسیزی او را به عنوان شخص ناظر و روایتگر خاطرات، اتفاقها و رویدادها انتخاب کرده تا داستان به کمک او گفته شود؟
در این سکانس، دوربین – یا همان راوی – در یک نمای لانگ تیک در یک سلمانی، آدمها را نگاه میکند، پشت یکی از آنها میرود، دوری میزند و از سلمانی بیرون میآید و وارد راهروی یک ساختمان میشود. در همان زمان، دو مرد سیاهپوش و مشکوک را میبیند، پشت سرشان راه میرود، آنها را تعقیب میکند، و سپس وقتی آنها مسیرشان را کج میکند، گویی از قبل میداند چه اتفاقی خواهد افتاد، خیلی سریع به جلو میرود، به یک گل فروشی نگاه میکند – انگار به آن پناه میبرد – و ناگهان صدای گلوله شنیده میشود. راوی ما به نظر میرسد ماجرا را میدانسته اما حالا دل نازک هم شده است و دلش نمیآید برود و آن ماجرای خشونت بار را تماشا کند! تازه بعد از آنکه عکسها را میبینیم به عمق فاجعه پی میبریم که چگونه آن آدمها گلوله باران شدهاند و چه خون و خون ریزی وحشتناکی در آنجا رخ داده است.
دوم، رابطهی دختر است با پدر. در آن کلوزآپ کوتاه – زیادی هم کوتاه! – اسکورسیزی حرفهای بسیار مهمی در این باره میزند. او با یک کات ناگهانی، به ما حضور پگی را در آن صحنه یادآور میشود. او با وحشت، نظارهگر ماجراست. اسکورسیزی از همین نمای کوتاه استفاده میکند تا به نوعی از آن برای شرح رابطهی این دو در ادامهی فیلم بهره بجوید. به یاد بیاوریم هنگامیکه دختر از پدر میپرسد که آیا او هافا – با بازی آل پاچینو – را کشته و فرانک جواب نمیدهد. پگی تنها کسی است که حقیقت را میداند. فیلمساز با نمایش خیرگی او به چهرهی پدر، تردید او را به یقین تبدیل میکند. چنین است وقتیکه پدر پیرش ملتمسانه به پیش او میرود تا به او چیزی بگوید، او را رها میکند و حتی نمیشنود که پدر میگوید: “پگی، پگی من فقط میخوام صحبت کنم…” به نظرم این جمله به خوبی فیلم را توضیح میدهد و چگونگی حرکت و فاصلهی دوربین از صحنه و به موقع نزدیک شدن آن را به کاراکترها. اسکورسیزی در این فیلم راوی و دوربین فیلم را شخصیت پردازی کرده است؛ و به آن ویژگیهای معین و قابل توجهی بخشیده تا بتواند از پس این خواستهی ساده و انسانی فرانک بربیاید. حرکات دوربین به شیوهای است که انگار یک شخصیت حساس و خشونت گریز است. شخصیتی که حتی میتواند یک زن هم باشد. اما مهمتر از همه، آن است که این دوربین به فرانک اجازه میدهد صحبت کند و اعمالش را تخیل کرده و به تصویر بکشد. دوربینی که بیش از هر کس میتواند ببیند و بشنود؛ شاید به جای دختر فرانک و در قبال آن. انگار که اسکورسیزی با خود تخیل کرده که اگر دختر فرانک به پیش او میرفت و آخرین خواستهی پدرش از او را اجابت میکرد، چه میشنید.
سوم، این سکانس – و البته که تمام سکانسهای فیلم – بازتاب اعتقاد مسیحی اسکورسیزیاند که گناه بخشیدنی نیست اما گناهکار چرا. حتی اگر خود گناهکار نیز چندان از گناهش آگاه نباشد. که فرانک چندان متوجه جنایاتش نیست؛ حتی در اواخر عمرش نیز، در صحبت با کشیش فیلم، اصلا پشیمان به نظر نمیرسد. فقط میخواهد تنها نباشد و کارهایش را نیز توجیه کند و مهمتر از همه کسی را داشته باشد که او را بفهمد و درک کند. نمای پایانی فیلم توضیح همین است. نمایی قاب در قاب که تنهایی یک مرد را به تصویر میکشد و سقوط و انحطاط او را، بیآنکه به او بیاحترامی کند؛ که اتفاقا در نهایت احترام است. و این نما، روایتگر مردی است که با باز گذاشتن در، میخواهد از تنهایی بگریزد؛ روایتگر مردی که آخرین آرزویش صحبت با دخترش بود، اما ناکام ماند؛ و مردی که حالا ما با شنیدن قصهاش شاید بتوانیم اندکی درکش کنیم، و او را در یاد داشته باشیم… و شاید وصیت نامهی او تنها همین باشد…
فیلم اما به واقع مشکل کم ندارد. به عنوان مثال تکنولوژی جوان کردن بازیگران فیلم که واقعا باید بگویم گرچه در چند قسمت از فیلم، جذاب به نظر میرسد اما ایرادات فراوانی دارد. از چشمان بد دنیرو که واقعا این تکنولوژی، اشتباهات نابخشودنیای را در این باره مرتکب شده تا خود انرژی و بازی بازیگران که چندان تفاوتی بین ۵۰ سالگی و ۷۰ سالگیشان نیست.
در راستای نقد و بررسی فیلم Irishman، یکی از دیگر مشکلات فیلم، رابطهی جیمی هافا است با فرانک شیران که به نظرم گرچه سرگرم کننده و جالب به نظر میرسد اما چیز چندان مهمی عایدمان نمیکند. مثلا به آن سکانس که فرانک پیش جیمی رفته و ناگهان جیمی عصبانی میشود و فحشی به کارکنانش میدهد توجه کنید. ناگهان فرانک از کوره در میرود و از اتاق خارج میشود. یکهو میبینیم که فرانک پیش او میآید و حتی از او عذرخواهی میکند. چرا؟ برای چه این کار را میکند؟ ما هنوز صمیمیتی از آنها ندیدهایم و مهمتر از همه چرا جیمی پیش فرانک تا این اندازه ضعف دارد؟ و یا اصلا به شیوهی آشنایی این دو با هم توجه کنیم که واقعا چقدر ابتدایی است و سپس میبینیم که به یکباره دختر فرانک عاشق جیمی میشود و با او رابطهای عالی برقرار میکند. که اصلا هم معلوم نیست چگونه. اینها مشکلات کوچک و بزرگ فیلمنامهای ایرلندی اند که کمی با توجه به زمان طولانی فیلم ممکن است برای برخی مخاطبان اذیت کننده شوند؛ اما پرسش مهمتر این است که ما میدانیم این فیلم این مشکلات را دارد، حتی در طول فیلم با آنها اذیت هم میشویم اما چرا فیلم همچنان یک شاهکار به تمام معنا باقی میماند و چنین باشکوه و صد البته تلخ در نظر خودنمایی میکند؟
سکانسی در فیلم هست که من بسیار به آن علاقهمندم. یک سکانس ساده و بسیار هم کوتاه؛ که موضوع ناچیزی هم دارد. فرانک پیر و فرتوت از دستشویی میخواهد بیرون بیاید. ممکن است تعدادی از مخاطبان حتی این سکانس را درخور دیدن هم ندانند چه برسد به آنکه بخواهند آن را تحلیل کنند. حال آنکه این سکانس چنان عظیم است که به نظرم باید به آن اشاره کنم:
فرانک از دستشویی با عصا خارج میشود. پاهایش میلنگند و او به دشواری روی پایش ایستاده است. فیلم یک نمای با ابهت از او میگیرد. پلانی که او را ضدنور تصویر کرده، و اجازه نمیدهد، او را واضح ببینیم. انگار دوربین شرم میکند از نگاه کردن به او وبه خاطر ناتوانی خود در کمک کردن به این مرد که تا این اندازه برایش قابل احترام است. دوربین کاملا با او هم سطح است. نما یک نمای آی لول است. فرانک به آرامی و به سختی جلو میآید، دستش را به دیوار میزند و به زمین میافتد. دوربین همراه با به زمین افتادن او، به زمین میافتد، و به خود اجازه نمیدهد از بالا به او نگاه کند. ما در تمام طول فیلم، دیدهایم او چه جنایاتی مرتکب شده، کاملا فهمیدهایم چگونه و برای چه آدم کشته و چقدر جنایتکار است، اما با این وجود او را کنار نمیزنیم، او را درک میکنیم و به او احترام میگذاریم. و این احترام و این نگاه انسانی، کاری است خطیر که حقیقتا تنها هنرمندان بزرگی چون اسکورسیزی از پس آن برمیآیند.
نمونهی دیگر این نماهای ساده در ایرلندی، فصل زندان است. چقدر عالی و انسانی، اسکورسیزی به پیری این شخصیتهای جنایتکار اما بینهایت دوست داشتنی، میپردازد! چقدر هنگامی که راسل میخواهد یک نان و شراب بخورد، دوربین خوب عمل میکند و با احترام برخورد میکند… چقدر نیم ساعت پایانی فیلم دردناک و تلخ است… اسکورسیزی را همهمان میشناسیم. انرژی و جوانی بیحد و حصر او را دیدهایم؛ اما در این فیلم او به طرز عجیبی، سرد شده است و مخصوصا نماهای نیم ساعت پایانی فیلم، همچون دشنهای قلب ما را در هم میدرند.
با سلام
من هم امدم با انرژی بیشتر
من این فیلمو تماشا کردم
این فیلم کیفیت خیلی بالایی داره
این فیلم داستانش خیلی قشنگ این فیلم ماجراجویی
این فیلم فک کنم طرفدار های زیادی داشته باشه
من در این فیلم از خیلی از شخصیت هاش خوشم امد
شخصیت فرانک پیر واسم خیلی باحال بود
یکی از سکانس های فیلم من رو خیلی تحت تعثیر فیلم قرار داد
موقعی که فرانک از دستشویی میاد بیرون
این فیلم خیلی قشنگ
توسیه میکنم این فیلم و حتما تماشا کنید و با سکانس های قشنگ این فیلم لذت ببرین
یادم رفته بود بگم که ایرلندی بی شک از بهترین فیلمهای ۲۰۱۹ است
باسپاس
از کارگردانی بی نقص این فیلم در این سو که بگذریم، باز هم توالی نرم و بدون لکنت دوربین در سکانسهای مختلف، توجه بیننده را به خود جلب میکند. فضاهای مختلف در سکانسهای گوناگون کاملا بر اساس تجربه کارگردان، دکوپاژ موفقی دارد و میزانسن یکدستی به کار بخشیده است 💜🌹
بله موافقم. اسکورسیزی در اوجه تو این فیلم و شاهکار ساخته.