بدون هیچ شکی دیوید کیج، یکی از بزرگترین کارگردانهای صنعت بازیهای ویدیویی است و Heavy Rain یکی از ساختههای مهم او به شمار میرود. این بازی که اولین بار در سال ۲۰۱۰ عرضه شد، توانست با داستان جذاب و کارآگاهی خود طرفداران بسیار زیادی پیدا کند. با انتشار بازی Heavy Rain شهرت دیوید کیج نیز دو چندان شد و توانست تبدیل به یک کارگردان سطح اول در صنعت بازیهای ویدیویی شود. در این پست قصد داریم تا نگاهی به داستان این بازی انداخته و آن را بررسی کنیم، پس با بازی رایانه همراه باشید.
در بازی Heavy Rain شما داستان چهار فرد را دنبال کرده و از چهار منظر مختلف به اتفاقات درون بازی نگاه میکنید. در ادامه داستان بازی را با توجه به این موضوع مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهیم. این شخصیتها عبارتند از:
ایتن مارس (Ethan Mars): یک معمار جوان که در ساحل شرقی آمریکا زندگی میکند.
مدیسون پیج (Madison Paige): یک عکاس جوان است که به تنهایی در شهر زندگی میکند.
نورمن جیدن (نورمن Jayden ): یک پلیس اف بی ای است.
اسکات شلبی (Scott Shelby): یک پلیس ۴۵ ساله بازنشسته که در حال حاضر به طور خصوصی بعد از ۲۰ سال برای اداره پلیس کار میکند.
خانواده مارس
بازی شما را به اکتبر سال ۲۰۱۱ و در شهر فیلادلفیا میبرد. داستان از دید مردی به اسم ایتن روایت میشود که زندگی شاد و عالی با همسر خود گریس (Grace) و دو پسرش یعنی جیسون (Jason) و شان (Shaun) دارد.
در روز تولد ۱۰ سالگی جیسون، این خانواده به فروشگاهی میروند اما ناگهان جیسون را گم میکنند. ایتن به دنبال او میگردد. در نهایت او میتواند جیسون را ببیند که از خیابان رد شده است. جیسون به سمت پدرش که در آن سوی خیابان است میدود و ایتن برای این که پسرش با ماشین برخورد نکند، خود را بر سر راه او قرار میدهد تا جیسون را از این برخورد نجات دهد اما نمیتواند این کار را کند و هر دو آنها با ماشین برخورد میکنند. جیسون کشته میشود و ایتن نیز به مدت ۶ ماه به کما میرود. داستان بازی به دو سال بعد از آن اتفاق میرود، جایی که ایتن و گریس طلاق گرفتهاند و شان بین پدر و مادر خود بزرگ شده است. همین موضوع باعث شده تا او یک فرد گوشه گیر و افسرده شود.
موضوع بسیار مهم این است که ایتن و گریس در حال بررسی این ماجرا هستند که چه کسی باید سرپرستی شان را برعهده بگیرد اما پیش از مشخص شدن سرپرست شان، او مدتی پیش پدرش و مدتی پیش مادرش است اما این بار نوبت ایتن است که شان را به مدت یک هفته نگهداری کند.
زمانی که ایتن و شان به خانه میآیند، ایتن یک نامه را مشاهده میکنید که آدرس فرستنده ندارد و در آن یک متن مذهبی نوشته شده است. در این نامه نوشته: وقتی پدر و مادرها از کلیسا برگشتند، مشاهده کردند که بچه هایشان خانه نیستند، آنها دنبال بچهها گشتند اما هیچ اثری از آنها پیدا نشد.
ایتن به نامه توجه نمیکند و شان را به اتاق خود میبرد. بعد از این که ایتن از اتاق خارج میشود، ناگهان حالش بد شده و بیهوش میشود. بعد از به هوش آمدن او خودش در خیابان بارانی مشاهده میکند و در دستش یک اوریگامی وجود دارد.
قاتل اوریگامی
دومین شخصیت قابل بازی که با او آشنا شویم یک پلیس بازنشسته به اسم اسکات است که در حال بررسی یک پرونده میباشد. در ادامه مشخص میشود که او در حال بررسی پروندهای به اسم قاتل اوریگامی است. قاتل اوریگامی پسر بچههای کوچک را دزدیده و آنها را میکشد. خانوادههای قربانیها اسکات را استخدام کردند تا قاتل را پیدا کند.
در طول بررسیها اسکات با زنی به اسم لارن وینتر (Lauren Winter) مواجه میشود که مادر یکی از قربانیان است. اسکات با او صحبت میکند اما اطلاعات زیادی دستگیرش نمیشود. بعد از این که اسکات از خانه لارن خارج میشود، یک مرد را مشاهده میکند که به زور وارد خانه میشود. اسکات به سراغ او میرود و میبیند که این مرد قصد کشتن لارن را دارد. بعد از مبارزه، اسکات میتواند لارن را از دست این مرد نجات دهد. لارن به اسکات میگوید که این مرد یکی از مشتریهای سابق بوده و به خاطر این که او را از دست آن مرد نجات داده از اسکات تشکر میکند .
شخصیت بعدی که با او در بازی Heavy Rain مواجه میشویم، کاراگاهی به نام نورمن است. او در حال کار بر روی پرونده قاتل اوریگامی است. نورمن به سراغ صحنه جرم آخرین قتل قاتل اوریگامی رفته و آثار مختلفی مثل لکه خون، گل ارکیده، اثر انگشت، رد لاستیک را پیدا میکند. او از عینک AR برای بررسی صحنه استفاده می کند. در صحنه جرم، نورمن با کارآگاهی به اسم کارتر (Carter) روبرو میشود و با او ملاقات میکند. بعد از بررسی صحنه جرم نورمن به سمت اداره پلیس میرود.
گم شدن شان
داستان دوباره به بررسی زندگی ایتن پردازد و مشاهده میکنیم که ایتن و شان به شهر بازی رفتند. در پارک شان از پدرش میخواهد که او را سوار چرخ و فلک کند، زمانی که ایتن یک بلیط میخرد ناگهان دوباره بیهوش شده و خودش را در یک خیابان ناآشنا و زیر هوای بارانی میبیند، در حالی یک اوریگامی در دستش دارد. او به سرعت به دنبال پسرش میگردد و به خانه خود باز میگردد اما میبیند که شان نیست.
در همین حین در اداره پلیس نورمن در حال کار بر روی مدارک است اما متوجه میشویم که او دچار یک حمله عصبی شده است. علت این حمله عصبی آن است که او به یک دارو اعتیاد دارد اما قصد دارد تا اعتیاد خود را از بین ببرد. در همین زمان ایتن به اداره پلیس آمده و ماجرای گم شدن پسرش را تعریف میکند. نورمن که متوجه حضور او شده، به سراغ ایتن آمده و سوالاتی را از او میپرسد. ایتن نگران آن است که قاتل اوریگامی شان را دزدیده باشد. در همین زمان ایتن با گریس مواجه شده و ماجرای گم شدن شان را برای او تعریف کنند. گریس از دست او عصبانی شده و با یکدیگر دعوا میکنند.
در همین زمان کارگاه اسکات را مشاهده میکنیم که به سراغ مغازه داری به اسم حسن رفته است. حسن پدر یکی از قربانیان قاتل اوریگامی به اسم رضا است. زمانی که اسکات سعی میکند تا با حسن صحبت کند او پاسخهای دقیقی نمیدهد و حاضر نیست تا با اسکات همکاری کند. زمانی که اسکات قصد خرید از مغازه دارد، ناگهان یک مرد مسلح وارد مغازه شده و سعی میکند تا از حسن سرقت کند. اسکات به کمک او آمده و حسن را نجات میدهد.
به خاطر کمکی که اسکات به حسن کرده، حسن حاضر میشود تا با او همکاری کند و توضیحاتی را به اسکات بدهد. حسن یک جعبه به اسکات داده و به او میگوید بعد از کشته شدن رضا او توانسته این جعبه را پیدا کند که در داخل آن چند اوریگامی است.
آخرین شخصیتی که با او مواجه میشویم یک عکاس و روزنامه نگار به اسم مدیسون است. بعد از آن که او در خانه خود دوش میگیرد، ناگهان با حمله چند مرد ماسک دار به خانهاش مواجه میشود. او با آنها مقابله میکند اما مردان او را کشتند، ناگهان در این زمان مدیسون از خواب میپرد و متوجه میشویم که تمام این اتفاقات یک کابوس بوده است. با وجود این که تمامی این اتفاقات خواب است اما مدیسون ترسیده و از خانه خارج میشود. او هر شب کابوس میبیند و به همین خاطر بیشتر اوقات در متل میخوابد.
روز بعد ایتن نامهای که برایش ارسال شده را باز کرده و دوباره میخواند اما ناگهان در داخل پاکت نامه، یک بلیط را مشاهده میکند که در روی آن اطلاعات یک کمد نوشته شده است. ایتن به ایستگاه قطار میرود تا این کمد را پیدا کند. پس از ورود ایتن به ایستگاه متوجه میشویم که او از جمعیت زیاد میترسد و فوبیا دارد. او در این زمان توهم زده و پسرش را میبیند. ایتن در جمعیت به دنبال پسرش جیسون میگردد اما زمانی که به او میرسد، جیسون غیب میشود و ایتن خودش را جلوی همان کمد میبیند. او میتواند در کمد را باز کرده و داخل آن جعبه مشابه همان جعبه که حسن دارد را مشاهده میکند.
از سوی دیگر نورمن در حال بررسی پرونده است و سعی میکند تا شواهد و مدارک را به همکاران خود نشان دهد. نورمن بیان میکند که قاتل فردی به اسم ناتانیل ویلیامز است و او به ناتانیل مظنون است. آنها به آپارتمان او میروند تا با ناتانیل صحبت کنند. زمانی که آنها به آپارتمان میروند، ناتانیل سر رسیده و با پلیسها درگیر میشود اما در نهایت میتوانند او را دستگیر کنند.
اسکات زمانی در حال بررسی پرونده قاتل اوریگامی هست و سعی میکند تا او را دستگیر کنند. در این راه او به خانه زنی به اسم سوزان میرود، کسی که پسرش آخرین قربانی است. اسکات زنگ خانه را میزند اما کسی جواب نمیدهد، ناگهان صدای گریه نوزادی از داخل خانه را میشنود. اسکات وارد خانه شده و یک یادداشت در رابطه با خودکشی را پیدا میکند.
او به سرعت به حمام رفته و سوزان را در داخل حمام میبیند که رگ خودش را زده است. اسکات او را بلند کرده و به تخت میبرد، زخمهای سوزان را پانسمان کرده و باعث میشود تا او زنده بماند. بعد از به هوش آمدن سوزان، او از اسکات خواهش میکند تا بچههایش را آرام کند. سپس سوزان با اسکات صحبت میکند و میگوید که پس از کشته شدن پسرش، به شدت افسرده شده و به همین دلیل خودکشی کرده. او میگوید بعد از گم شدن پسرش، شوهرش از خانه رفته و تنها یک موبایل از او به جا مانده است. اسکات موبایل را برداشته و از خانه بیرون میرود تا بتواند با استفاده از این موبایل ردی از قاتل اوریگامی پیدا کند.
در این بخش قسمت اول داستان بازی Heavy Rain را به پایان می رسانیم. در پست دیگری به ادامه داستان بازی Heavy Rain خواهیم پرداخت و ادامه ماجرای قاتل اوریگامی را روایت خواهیم کرد.