در این مقاله، به ادامه داستان بازی Red Dead Redemption 2 میپردازیم و آن را جمعبندی خواهیم نمود. چپترهای باقیمانده، از لحاظ داستانی دارای اهمیت هستند؛ از آن جهت که روایت و سرانجام خیلی از موارد را مشخص میکنند. با بازی رایانه همراه باشد.
توجه! اگر میخواهید از خطر اسپویل در امان باشید، از خواندن ادامه مطلب خودداری کنید.
چپتر چهارم (Saint Denis)
بعد از نقل مکان به شیدی بل، جان، داچ و آرتور به سنت دنیس (Saint Denis) رفتند تا از محل زندگی برونته جویا شوند. بعد از یافتن عمارت برونته، باند به آنجا رفت. بعد از یک تیراندازی سه عضو باند وارد خانه شدند و در نهایت معاملهای میان برونته و باند انجام گرفت: جان و آرتور برای آزادی جک باید شر قبر-دزدها را میکندند. بعد از انجام کار، آن دو به عمارت برونته برگشتند و برونته هم جک آزاد کرد، علاوه بر آن دعوتنامهای از مهمانی شهردار را به داچ داد. بیل، هوزئا، آرتور و داچ به مهمانی نام برده رفتند. آرتور در آنجا با پیگیری سر نخی در مورد کورنوال و دنبال کردن یک پیشخدمت موفق به یافتن سندی در مورد او شد. اگرچه بیل شکایت داشت که آنها موفق به یافتن چیزی نشدهاند اما هوزئا گفت که چیزهایی در مورد یک کشتی رودخانهای یافته است. ترلونی، خاویر، استراوس و آرتور برای غارت به کشتی پا گذاشتند. آرتور در یک بازی شرطبندی شرکت کرد و با تقلبی که استراوس به او رساند، موفق به برد شد.
بعد از آن آرتور با همراهی فردی به سمت صندوق هدایت شد. خاویر که طبق نقشهای خود را به یکی از نگهبانان کشتی مبدل کرده بود در فرصتی مناسب بعد از باز شدن صندوق نگهبان کنار دستی خود را بیهوش کرد و فرد باز کنندهی صندوق نیز خلق سلاح شد اما این فرد که اسلحهی دیگری نیز با خود داشت به سمت آرتور نشانه رفت و آرتور مجبور شد با اقدامی سریع به او شلیک کند. شلیک این گلوله باعث لو رفتن آنها شد و آنها مجبور شدند از طریق پریدن در آب از کشتی فرار کنند. بعد از رسیدن به ساحل این پول بین آنها تقسیم شد.
ترلونی به آرتور گفت که برود و با سردسته یک قبیله سرخپوست به نام رینز فال صحبت کند. آرتور این سرخپوست را در سنت دنیس و در کنار پسرش ایگل فایلز یافت. رینز فال به آرتور گفت که ارتش ایالات متحده قصد دارد تا آنها را از سرزمینشان بیرون کند. او به آتور پیشنهاد داد تا از پالایشگاه کورنوال دزدی کند، جایی که اسناد مربوط به نقل مکان آنها در آنجا نگهداری میشد. بعد از این که آرتور اوراق مربوطه را از فردی با اجبار گرفت، اقدام به فرار کرد. وقتی او توسط مردانی مسلح مورد حمله قرار گرفت، ایگل فایلز یک انفجار را رقم زد و آن دو موفق به فرار شدند. بعدا ایگل فایلز مبلغی را به آرتور پرداخت و اظهار امیدواری کرد که این اوراق به کمکش آید.
در نقطهای دیگر از داستان Red Dead Redemption 2، سیدی از آرتور خواست تا صحبتی با هم داشته باشند. او به آرتور اطلاع داد که کیرن مدتی است که ناپدید شده و او نگرانش است. تقریبا بلافاصله بعد از پایان صحبت سیدی بود که اودریسکولها جسد کیرن را به سمت کمپ هدایت کردند، و کمی بعد حملهای را به کمپ باند آغاز کردند. باند سعی کرد که آنها را عقب نگه دارد اما در نهایت مجبور به عقبنشینی به خانهی زراعی شد. سپس داچ متوجه شد که سیدی هنوز بیرون است و با وجود خطری که جانش را تهدید میکرد اما دست از مبارزه برنداشته بود. آرتور به کمک او رفت اما سیدی همچنان از رفتن به داخل امتناع میکرد. او که از باند اودریسکول به خاطر مرگ همسرش کینه به دل داشت همراه با آرتور با آنها درگیر شد و در نهایت آنها را مجبور به عقبنشینی کرد.
بیل و مایکا از آرتور خواستند تا همراه آنها مقداری سوارکاری کند. آنها از نقشهی خود برای سرقت از یک کاسکهی کاروان گفتند. آرتور نیز در این سرقت شرکت کرد و با استفاده از دینامیت کاروان را متوقف کرد و هر سه به نگهبانان شلیک کردند. آنها بعد از کشتن تمام نگهبانان و رانندهها پولها را برداشته و به سمت شیدی بل بازگشتند.
پس از آن داچ از آرتور خواست تا به ایوان برود، داچ در آنجا به آرتور گفت که او و هوزئا نمیتوانند بر سر هدف بعدی به توافق برسند و آرتور باید تصمیمگیرنده باشد. داچ گفت که او میخواهد آنجلو برونته را به خاطر فریب دادن باند بکشد، و اشاره کرد که این اقدام راحتتر از سرقت از بانک است. در عین حال هوزئا این نقشه را دشوار و خطرناک میدانست. با این حال آرتور سمت داچ را گرفت و آن دو به لاگرس رفتند، جایی که قرار بود آنها به وسیله یک واسطه و ماهیگیر به نام توماس معامله کنند. داچ با او صحبت کرد و آنها توافق کردند تا باند فردی گمشده را بیاند و در قبال آن توماس باند را به عمارت برونته وارد کند. سه عضو باند موفق به یافتن روستایی مورد نظر شدند و بعد از مقابله با یک تمساح بزرگ به لاگرس بازگشتند.
بعد از بازگشت به لاگرس اعضای باند سوار قایق توماس شدند و راهی عمارت آنجلو برونته شدند. آنها طی یک درگیری سخت سرانجام موفق شدند برونته را رام کنند و او را با خود به قایق ببرند. پلیس که صدای تیراندازی را شنیده بود خود را به محل رسانده بود و باند مجبور شد تا رسیدن به قایق نیز مقاومت کند. آنها قصد داشتند برونته را قبال گرفتن پول کلانی آزاد کنند. با این حال برونته رو به اعضای باند گفت که هر کس داچ را بکشد هزاران دلار به او خواهد داد. وقتی کسی نسبت به پیشنهاد او واکنشی نشان نداد او سعی کرد تا داچ را مورد توهین قرار دهد. داچ نیز که عصبی شده بود برونته را در آب غرق کرد و این موضوع باعث شوکه شدن اعضای باند شد.
مدتی بعد آرتور در یک سرقت بانک در سنت دنیس شرکت کرد، جایی که باند با مامور میلتون و افرادش روبرو شدند. سرقت از بانک با شکست مواجه شد و عواقب این شکست مرگ هوزئا متیوز و لنی سامرز را در بر داشت، اتفاقی که داچ و آرتور را در هم شکست و نقطهی عطفی در داستان Red Dead Redemption 2 بود.
در این برهه از داستان RDR2 مورگان و سایر اعضای باند تمام مدت مشغول انجام کارها و سرقتهایی بودند تا بودجه مورد نیاز خود را تامین کنند و این در حالی بود که داچ به آنها قول یک سرقت بزرگ را داده بود تا آزادی آنها تامین شود. با این حال سرقتهای آنها به مرور خطیرتر و ناموفقتر شدند و در این میان تعدادی از اعضا کشته شدند. در نهایت اعضای باند از طریق یک کشتی به کوبا فرار کردند. اما در میان راه یک طوفان منجر به غرق کشتی شد و آرتور در سواحل گوارما سر درآورد.
چپتر پنجم (Guarma)
آرتور بعد از رسیدن به ساحل گوارما به دنبال شهر یا روستایی گشت. او در کمپی به باند ملحق شد اما بلافاصله بعد از آن اعضا توسط نظامیان محلی دستگیر شدند تا با غل و زنجیر به زندانی منتقل شوند. در میان راه شورشیان به سربازان حمله کردند و آنها را به گلوله بستند. آرتور در سردرگمی کلیدها را از جسد یک سرباز برداشت و زنجیرها را باز کرد. بعد از کشتن نگهبانان، رهبر شورشیان یعنی هرکول فونتین (Hercule Fontaine) به باند گفت که دنبال او حرکت کنند. در این میان خاویر توسط نیروهای سر رسیده تیر خورد و باند مجبور شد او را رها کند. هرکول آنها را به یک پایگاه کوچک متعلق به شورشیان برد، جایی که محل ذخیرهی تفنگهای زیادی بود. هرکول و اعضای باند در برابر نیروهای نظامی پیروز شدند و سپس به یک کلیسا به نام لا کاپیلا که پایگاه اصلی شورشیان بود رفتند.
پس از استراحت کوتاهی آرتور و داچ سعی کردند راهی برای بیرون رفتن از جزیره و همین طور راهی برای نجات خاویر پیدا کنند. آن دو به غاری رفتند که در آنجا زنی مسن به نام گلوریا حضور داشت. داچ در قبال راهنمایی مسیر به آن زن مقداری طلا داد تا آنها را به سمت آگوسدولسس هدایت کند. بعد از این که گلوریا تقاضای پول بیشتری کرد و داچ قادر به پرداخت آن نبود، زن چاقوی خود را بیرون کشید. با این حال داچ چاقو را گرفت و او را کشت، اتفاقی که آرتور را تکان داد. بعد از این که داچ اقدام به کشتن گلوریا کرد، آرتور شاهد دیوانگی تدریجی داچ بود. آرتور موفق به نجات کاپیتان کشتی و خاویر از دست آلبرتو فوسار (Alberto Fussar) شد، کسی که قبلا در عمارت آنجلو برونته (Angelo Bronte) با او دیدار کرده بودند. باند همچنین در دفاع از یک قلعه که توسط هرکول فونتین اداره میشد شرکت کرد و بعد از برقراری امنیت، آنها به سمت سنت دنیس بازگشتند.
چپتر ششم (Beaver Hallow)
با بازگشت باند، داچ دستور داد تا اعضا از هم جدا شوند و به صورت یک به یک به کمپ بازگرداند تا تحت تعقیب قرار نگیرند. آرتور به محل قبلیشان در شیدی بل بازگشت و نامهای را از سیدی پیدا کرد که نشان میداد کمپشان بعد از سرقت ناموفق بانک به لکای (Lakay) تغییر مکان داده است. در همین زمان ماموران پینکرتون اقدام به جستجوی محل میکردند و آرتور موفق شد به آرامی از آن جا بگریزد.
آرتور خود را به لکای رساند و باند از او استقبال کرد. ابیگیل به آرتور اطلاع داد که جان اسیر شده و به زندان سیسیکا فرستاده شده است. کمی بعد سایر اعضا نیز به محل رسیدند و باند دوباره متحد شد. با این حال طولی نکشید تا مامور میلتون و ماموران پینکرتون در محل ظاهر شوند. اعضای باند با کمک سیدی، و بیل و همین طور یک مسلسل گاتلینگ موفق به دفع حمله شدند. پس از آن سیدی به آرتور گفت تا در سنت دنیس به او بپیوندد تا آنها برای بیرون آوردن جان از زندان اقدام کنند.
آرتور در سنت دنیس دچار سرفههای شدیدی شد و از حال رفت. یک مرد غریبه او را به کلینیک رساند. دکتری به نام جوزف آر. بارنز بیماری آرتور را سل تشخیص داد، بیماری که ظاهرا آرتور آن را چند ماه پیش از توماس داونز گرفته بود. آرتور که میدانست این بیماری حکم مرگ او را دارد سعی کرد خود را جمع و جور کند. این موضوع باعث شد تا او از این پس آدم بهتری باشد. با دستور داچ، آرتور و چارلز به منطقهی بیور هالو رفتند و بعد از کشتن یاغیان مرفری برود منطقه را برای مستقر شدن باند آماده کردند.
در مقطعی دیگر از داستان RDR2 آرتور و سیدی برای کمک به جان به حوالی زندان سیسیکا رفتند. در حالی که ابیگیل از آنها تقاضا داشت تا همراهشان بیاید اما سیدی و سپس آرتور به او گفتند که نبود او کار را برای آنها آسانتر خواهد کرد و همچنین جان نگرانی کمتری از بابت او خواهد داشت. به این ترتیب ابیگیل از آنها تشکر کرد و آن دو به تنهایی رفتند. آنها با گذر از موانعی موفق به یافتن و آزادسازی جان شدند. بعد از بازگشت آنها آرتور و داچ بر سر اقدام آرتور برای آزادسازی جان اختلافاتی پیدا کردند. داچ باور داشت که آزادی جان ممکن بود پای ماموران را به آنجا بکشاند. این اختلافات باعث شد تا داچ نسبت به وفاداری آرتور تردید کند.
در نهایت وفاداری مورگان به داچ به خاطر اقدامات بعدی داچ به تدریج از بین رفت، اقداماتی مانند: قتل کورنوال در حالی که شرایط آتشبس در حال برقراری بود، تحریک به ایجاد جنگ میان سرخپوستان و ارتش ایالات متحده، رها کردن مارستون در شرایط بحرانی، و عدم کمک به ابیگیل در زمان اسیر شدن توسط ماموران میلتون.
افول داچ همچنین فرصت خوبی برای وفاداری هر چه بیشتر یکی از اعضای نسبتا جدید باند یعنی مایکا بل به او بود، فردی که پرخاشگر و بیپروا بود. از طرفی مورگان هم گرفتار بیماری سل شده بود و این موضوع اوضاع را پیچیدهتر کرده بود. مورگان با سرپیچی از داچ موفق به نجات ابیگیل شد. پس از کشته شدن مامور میلتون او پی برد که مایکا بل تمام این مدت جاسوس پینکرتونها بوده و برای آنها کار میکرده است.
جمعبندی و پایان داستان Red Dead Redemption 2
داستان Red Dead Redemption 2 در هشت سال بعد پیگیری میشود. جان مارستون یک زندگی پاک و جدید را برای ابیگیل و فرزندش جک ساخته است. او برای این که به ابیگیل ثابت کند که عوض شده یک قطعه زمین به قصد پرورش دام خریداری کرد. جان دوباره با تعدادی از اعضای باند متصل شد و آنها با فراهم کردن کارهایی به مارستون کمک کردند تا قرضهای بانکی خود را بپردازد. مارستون سرانجام با کسب اطلاعاتی همراه با سیدی و چارلز به سراغ مایکا بل رفت و در کمال تعجب داچ را در کنار او دید. داچ در رویارویی با مارستون و در حالی که هر دو به سوی هم اسلحه کشیده بودند، با شنیدن حرفهای جان تصمیم گرفت تا به سمت بل شلیک کند و سپس محل را ترک کرد. مارستون ذخیرهی مالی قدیمی باند را پیدا کرد و با استفاده از آن قرضهایش را به طور کامل پرداخت کرد. بعد از آن او به طور رسمی با ابیگیل ازدواج کرد و آنها زندگی جدید خود را در پیش گرفتند.
در صحنهی انتهای بازی، سرگذشت تعدادی از اعضای زنده ماندهی باند نشان داده شد و این در حالی بود که مامور راس به دنبال ردی از مارستون بود. جستجوهای راس او را مستقیما به سمت زمین مارستون برد و این شروعی بر رویدادهای داستان قسمت اول Red Dead Redemption بود. بعد از اتمام ۱۰۰ صددرصدی بازی صحنهای پخش خواهد شد که در آن جان مارستون بعد از گرفتن انتقام به دیدار قبر آرتور مورگان میرود. جان به قبر نگاه میکند و میگوید: فکر میکنم ما کار را تمام کردیم رفیق!